فرنگیس
تندآپ
اینترنت با بارگیری و بارگذاری از طریق شبکه رایانه ای
فرنگیس دختر افراسیاب و دختر اسرحدون (الواح)منابع آشوری پارتاتو پادشاه جدید اسکیتها را صریحاً پادشاه کشور ایشکوزا یعنی پادشاهی اسکیت در آذربایجان میخواند و فقط پیشوای اسکیت نمینامد، و حال آنکه در مورد سلف او به «ایشپاکای اسکیت » قناعت میکند. پارتاتوآ به پیشنهاد آشوریان حاضر شد وارد مذاکره شود و ازدواج با دختر اسرحدون را بهای دوستی و اتحاد خویش با آشور قرار دهد.
سئوالی که در این باره از هاتف به عمل آمده کاملاً محفوظ مانده است. ظاهراً روحانیان و کاهنان آشور از طریق هاتف، فکر تحکیم اتحاد با اسکیتها را به وسیلهٔ ازدواج سیاسی تصویب کردند. زیرا از آن تاریخ به بعد پادشاهی اسکیت متحد وفادار آشور گشت. به نظر میرسد که شخص پارتاتوآ نیز در تاریخ آشور نقش مهمی بازی کرده باشد ولی نقش فرزند او مادی مهمتر بود.
محاصرهٔ گنگدژ
متن شاهنامه خبر میدهد که کیخسرو با سیهزار شمشیرزن که احتمالا همه از ایران بودند در قلب لشکر جای گرفت، همچنین در قلب لشکر جنگاوران طوس زرینه کفش و زرینکلاهان منوشان که بر کشور خوزیان فرمانروا بود مستقر شدند. در کنار ایشان از جنگجویان کرمان، گوران باضافهٔ جنگجویان یمن به فرماندهی صیاع و جنگجویان کابل به رهبری ایرج پیل تن و عدهای از دلاوران از « تخمهٔ کیقباد » و گروهی از سوریان به سرکردگی شماخ سوری و گروهی نیز از شهر داور به رهبری گیوهٔ رزمزن حضور داشتند.
خاک طوس خوزیان بوده و طوس فرزند نوذر بود، تختگاه نوذر در شهری بنام « دهستان » قرار داشته و محتملا دهستان باید پایتخت کشور خوزیان بوده است. باری قلب سپاه اینگونه آراسته شد و لشکریانی از عیلام ، کرمان، گوران، یمن، کابل و احتمالا مازندران در آن شرکت داشتند.
سمت راست ( میمنه ) کاملا بر عهدهٔ رستم و قبایل زال دستان بود و این نشان میدهد زابلیان نقش مهمی در جنگ آتی داشتهاند و میتوانستند به تنهایی جناح راست را نگهداری کنند.
سمت چپ ( میسره ) را لشکریانی از تخمهٔ پورست و تخمهٔ زرسپ که ظاهرا از قبیله زرتشت بودند بر عهده داشتند چون ایشان را پرستندهٔ آذرگشسپ میخوانند. در کنار ایشان خاندان گودرز از کشور اردبیل قرار گرفت. فردوسی دربارهٔ اینان مطلبی میگوید که تازگی دارد میگوید آنها با پیلانی که بر پشت آنها صندوقهایی حامل تیراندازان بود وارد میدان نبرد شدند.
سپهدار گودرز را خواستند چپ لشکرش را بیاراستند
بفرمود تا پیش قلب سپاه به پیلان جنگی ببستند راه
نهادند صندوق بر پشت پیل زمین شد به کردار دریای نیل
هزار از دلیران روز نبرد به صندوق بر ناوک انداز کرد
نگهبان هر پیل سیصد سوار همه جنگجوی و همه نیزهدار
میدانیم که هرودوت خبر داده که مادها تیراندازی را از اسکیتها فرا گرفتند. از طرفی منابع عبری از پادشاهی اشکناز یا همان اسکیت های آشکودا در سرزمین ماننا یا آذربایجان سخن به میان آوردهاند. واقعا اگر تیرانداران جناح چپ سپاه کیخسرو از آذربایجان یا اردبیل بوده باشند محتملا اسکیتهای اشکودا که در متون عبری آمده میتواند در جنوب شرقی رود ارس و سواحل غربی دریای خزر مسکن داشتهاند.
به نظر میرسد جنگجویان ایرانی در پایتخت کیخسرو با شور و هیجان گرد آمده بودند سر انجام به پای حصار گنگ دژ رسیده و ایرانیان توانسته بودند پایتخت توران را به محاصره در آورند. این محاصرهٔ با عظمت موجب وجد همهٔ جنگجویان شده بود زیرا اکنون بر جایی احاطه داشتند که بزرگترین دشمن ملل یعنی افراسیاب در آن خزیده بود و آخرین تلاش مزبوحانهاش را انجام میداد. متون تاریخی دربارهٔ محاصرهٔ دژ نینوا که تسخیر آن هم بسیار شاق بوده خبرهایی میدهند و میگویند: از شهرهای بزرگ جز نینوا و کلخو چیزی برای ساراک باقی نمانده بود.
از روایت کتسیاس چنین بر میآید که مادیها در آن زمان سرگرم محاصرهٔ نینوا بودند. ساراک و لشکریان آشور در طی سال - ۶۱۳ پ. م. - هیچ اقدامی به عمل نیاوردند حدس زده میشود که شاید واقعاً در نینوا محصور بودهاند. معهذا متن تاریخ گد تا آنجا که مربوط به سال - ۶۱۲ پ. م. - میباشد و آنچه از کتاب ناحوم میتوان استخراج کرد همه از کوتاهی مدت محاصرهٔ نینوا و اینکه ناگهان مسخّر شد، حکایت میکنند.
محاصرهٔ دژ نینوا (تاریخ)
متن تاریخ گد بریده بریده است و تا اندازهای که از آن نوشتههای ناقص مفهوم میشود، این بار بابلیان و مادیها اقدامات خویش را هماهنگ ساخته بودند. ظاهرا لشکریان نبو پیلسر و جنگاوران هوخشتره در درّهٔ دیاله به هم رسیدند و یکجا از رود رادان در ملتقای آن از رود دجله گذشتند و به سوی حصار نینوا حرکت کردند. از ماه سیمان تا آب سه نبرد در زیر حصار پایتخت آشور وقوع یافت.
سرانجام در ماه آب بر اثر حملهٔ سختی متحدان وارد نینوا شدند. جنگهای خیابانی آغاز شد. تمام منابع، به استثنای تاریخ گد در این رأی متفقند که حمله به نینوا، به سبب طغیان آب که محتملا حصار گلین شهر را خراب کرد، به موفقیت انجامید. در همان روزی که محاصره کنندگان وارد نینوا شدند ساراک پادشاه آشور خود را به میان شعلههای آتش کاخ در حال اشتعال افکند. کتاب ناحوم تصویر روشنی از شهر نینوا را رسم میکند و به بهترین وجهی وقایع آن روزهای ماه اوت سال - ۶۱۲ پ. م. را شرح میدهد و احساساتی را که اقوام اسیر داشتند بیان مینماید.
اصطلاحات مشترک شاهنامه و آثار یونانی
ناوک، مهِتر، کین
اصطلاحات ویژه در داستان کیخسرو هر کدام معرف اسم یا صفتی خاص است. این عبارات ویژه بدان جهت مهم است که بجز شاهنامه در منابع یونانی نیز ذکری از آنها به میان آمده و ممکن است اشتراکات «جنگ بزرگ» شاهنامه را با منابع دیگر به ثبوت رساند.در قصهٔ جنگ بزرگ سه عبارت فوق اینگونه توصیف میشود:
هزار از دلیران روز نبرد به صندوق بر ناوک انداز کرد
چو آن نامه بر خواند هر مهتری کجا بود در پادشاهی سری
که کین پدر باز جست از نیا به شمشیر و هم چاره و کیمیا
ناوک با فرهنگ اقوام صحراگرد اسکیتها عجین بوده و باستانشناسان نمونههای بسیار زیادی از این تیرها در نواحی مختلف آسیای غربی کشف نمودهاند. در اقصا مرز سرزمین اسکیتهای اشکودا مانند قفقاز، قشری از اشیاء اسکیتی از قبیل ناوک، آئینه، انگشتر، گردنبند و غیره در کنار اسکلتهای دراز کشیده یافت شده. پیکانهای معروف «اسکیت - مادی» از اورارتو، آذربایجان، ارمنستان، کیلیکیه، گرجستان، آشور، بابِل، فلسطین، کشف شده و همهٔ اینها مربوط به قرنهای هفتم تا چهارم پ. م. بوده است.
در عرصهٔ محاصرهٔ شهرهایی که به شهادت تاریخ اسکیتها در آنجا دیده نشده ولی حضور مادها و پارسیان مشهود گردیده ناوک اسکیتی کشف شده است. بدین سبب ممکن است این نوع پیکانه اصلا از مادها بوده و فیالمثل اسکیتها آنها را از مادها اخذ کرده باشند نه بالعکس.
مهتر. بنا به گفتهٔ کتسیاس کورش دوم در زمانیکه از طرف ایشتوویگو آخرین پادشاه ماد به سفارت نزد پیشوای کادوسیان رفته بود به اوگبار مهتر، که پیش از آن بردهٔ مردی مادی بود بر خورد کرد، صاحب اوگبار وی را بخاطر خطایی زده بود و اوگبار کورشدوم را برانگیخت که توطئهای بچیند و قدرت را از دست مادیها بیرون آورد و به پارسیان بسپارد.
کین به معنی کینه، انتقام و جنگ تعبیر شده و مراد از آن قصاص است، در شاهنامه کین سیاوش موضوعی بسیار برجسته و مشخصی بود. سیاوش که بیگناه و بطرز فجیعی در توران کشته شد عاقبت بهانهای شد تا کیخسرو کین پدر را دستآویز جنگ با افراسیاب قرار دهد. واژهٔ کین پس از آن دوران به عبارتی مقدس مبدّل شد و آنچنان مهم بود که حتا مورخی چون هرودوت نا آگاهانه این موضوع را در آثار خود گزارش نموده است. اصطلاح «کین» مندرج در شاهنامه و کتاب هرودوت بدون تردید قصهٔ کیخسرو را با قیام مادها که در سال - ۶۱۲ پ. م. - با پیروزی پایان یافت پیوند میدهد و شبههای باقی نمیگذارد که « جنگ بزرگ کیخسرو » و « قیام مادها » حادثهای واحد، از دو منبع متفاوت هستند. بدین منوال این قسمت از شاهنامه از فرض تخیلی بودن خارج و به یک حادثهٔ تاریخ مستند میگردد.
هرودوت میگوید هوخشتره پس از اصلاحاتی که در ارتش به عمل آورد - مانند کیخسرو - جنگ با آشور را آغاز کرد و برای نخستین بار نینوا را محاصره کرد، جنگ هوخشتره دنبالهٔ جنگی بود که خشثریته (سیاوش) با آشور شروع کرده بود. هرودوت این نکته را بطور غیرمستقیم اذعان میکند و میگوید هوخشتره میخواست کین پدر را بستاند.
اینکه یک پدیدهٔ تاریخی مانند « کین پدر » از دو منبع مختلف شاهنامه و منبع یونانی که هیچ ارتباطی با یکدیگر نداشتهاند گزارش شده بطور قطع از نظر زمانی و مکانی نیز وقایع مزبور یکسان بوده است. همچنین عبارات مشترک در دو منبع مانند «ناوک، مهتر، و کین خواستن»، همه حاکی از آن است که قصهٔ جنگ بزرگ کیخسرو ریشهٔ تاریخی داشته و هرگز نمیتوان آنرا صرفاً زائیدهٔ تخیلات دانست.
جهانگیرنامه
جهانگیرنامه یکی از حماسههای منظوم ملی ایران به زبان فارسیاست در بحر متقارب (هموزن شاهنامه). این حماسهنامه راجع است به دلاوریهای جهانگیر پسر رستم. ناظم این داستان در یکی از ابیات پایانی خود را قاسم مادح معرفی میکند. از احوال شاعر اطلاع دیگری در دست نیست. نظم این دفتر که حدود ۶۳۰۰ بیت است، چنان که از بیت پایانی منظومه بر میآید، در هرات بودهاست.
این منظومه از تأثیر افکار متأخر اسلامی خالی نیست و کاربرد واژگان عربی در آن به مراتب بیشتر از حماسههای متقدمتر است. از این رو ذبیحالله صفا تاریخ نظم آن را در پایان قرن ششم هجری یا به احتمال بیشتر در اوایل قرن هفتم هجری میداند. لیکن از آنجا که گاه ترکیبات و اصطلاحاتی که به طرز عجیبی متأخرتر است در منظومه یافت میشود صفا نتیجه میگیرد که در قرن نهم هجری در آن دست بردهاند و ابیاتی به آن افزودهاند و ابیات احیاناً سست یا نارسای موجود در منظومه را باید نتیجهٔ الحاقات شاعر متأخرتر دانست.
حمزهنامه
حمزهنامه مجموعه داستان مصور فارسی است که تصور می شود موضوع آن دلاوریها و قهرمانیهای حمزه عموی محمد بن عبدالله (پیامبر اسلام) میباشد. نویسنده حمزه نامه مشخص نیست. برخی گفتهاند نگارش این داستان به قرن پانزدهم میلادی باز میگردد که چندان دقیق نیست. ویژگی اصلی کتاب حمزه نامه مصور بودن آن است که مکتب نگارگری ویژهای دارد. این اثر در دربار مغولان هند تالیف شده و داستانهایی دارد که جز نام آنها چیزی دیگرش با حمزه عموی پیامبر اسلام مطابقت ندارد. نقاشیهای این کتاب چهرههایی مغولی و هندی دارند و حتی شخصیتهایی مانند انوشیروان و بزرگمهر نیز با ظاهری مغولی ترسیم شدهاند. شخصیت پردازی حمزه در این داستان مرکب از دو شخصیت تاریخی است. یکی انوشیروان ساسانی و دیگری حمزه بن عبدالله که در قرن دوم و سوم هجری در سیستان میزیسته و قیامهایی علیه هارون الرشید داشتهاست. حمزه در داستان حمزه نامه داماد انوشیروان ساسانی است و مهرنگار دختر انوشیروان را در نکاح خود دارد و فرزندانی بنام قباد و ابراهیم و علمشاه و بدیع الزمان از وی دارد. دشمن قسم خورده او زمردشاه پادشاه مشرق زمین است و هرکدام از دو طرف در نبرد عیارانی دارند که دلاورند و با هم میجنگند. برخی از این عیاران زن هستند و مهمترین چهره عیار حمزه نامه خوشخرام است که زنی عیار است و در رشادت کم از مردان نیست. برای نگارش این اثر بیش از یکصد نقاش و صحاف و خطاط به دربار اکبرشاه رفتند که بیشتر ایرانی بودند از این رو شباهت زیادی بیم مینیاتورهای این داستان و مینیاتورهای ایرانی عصر صفوی وجود دارد. امروزه از حمزه نامه بیش از ۱۵۲ قطعه هنری باقیمانده که در موزه ملی وین و نیز درکشورهای آلمان ایالات متحده و هندوستان نگهداری میشوند. این اثر در دوران گذشته به زبانهای عربی، ترکی، گرجی و اردو نیز ترجمه شده بود.
حمله حیدری
حملهٔ حیدری یکی از مشهورترین حماسهسرودههای مصنوع ادبیات پارسی اثر باذل مشهدی (درگذشته ۱۱۲۳ قمری در دهلی) که وی در این حماسه به شرح جنگهای محمد بن عبدالله و علی بن ابیطالب تا قتل علی پرداختهاست.
گفته میشود که راجی کرمانی ادامه آن و یا کتاب دیگری به همین نام را سرودهاست. به عقیده علیاکبر ولایتی برخی دیگر از شعرا نیز در تکمیل حمله حیدری و یا به تقلید از آن اشعاری سرودهاند.
وی افراد ذیل را از دیگر سرایندگان حمله حیدری میداند:
میرزا ابوطالب فندرسکی معروف به ابوطالب اصفهانی از شاعران قرن دوازدهم که در حقیقت ادامه و مکمل کار باذل مشهدی بود.
تکمله حمله حیدری. شاعری به نام نجف با سرودن اشعاری در همین زمینه، دو بخش باذل مشهدی و ابوطالب فندرسکی را بهم وصل کرد و این ۳ بخش یکی شد، ابتدا در هند و سپس ایران به چاپ رسید.
حمله حیدری اثر میرزا آزاد کشمیری متوفی به سال ۱۱۳۴
حمله حیدری اثر صبا در عصر ناصر الدین شاه قاجار، شاعری به نام میرزا آقا مصطفی افتخار العلماءمتخلّص به صبا دنباله اثر باذل را از خلافت علی تا پایان جنگ نهروان ادامه داد.
حمله حیدری اثر مهدی علی خان عاشق هندی شامل غزوات علی
جنگ علی و عمرو
در قسمتی از این حماسه، شاعر به توصیف جنگ علی و عمرو بن عبدود پرداختهاست. شاعر این شعر را تحت تاثیر حماسه ملی سروده و در آن به وفور از شیوه و روش شاهنامه استفاده کردهاست.
دلیران میدان گشوده نظر که بر کینه اول که بندد کمر
که ناگاه عمرو آن سپر نبرد بر انگیخت ابرش برافشاند گرد
چو آن آهنین کوه آمد به دشت همه رزمگه کوه فولاد گشت
بیامد به دشت و نفس کرد راست پس آنگاه باستاد همرزم خواست
حبیب خدای جهان آفرین نگه کرد بر روی مردان دین
همه برده سر در گریبان فرو نشد هیچ کس را هوس، رزم او
به جز بازوی دین و شیر خدا که شد طالب رزم آن اژدها
بر مصطفی به هر رخصت دوید از او خواست دستوری اما ندید
به سوی هژیر ژیان کرد رو به پیشش برآمد شه جنگجو
دویدند از کین دل سوی هم در صلح بستند به روی هم
فلک باخت از سهم آن جنگ رنگ بود سهمگین جنگ شیر و پلنگ
نخست آن سیه روز و برگشته بخت برافراخت بازو چو شاخ درخت
سپر برسرآورد شیر اله علم کرد شمشیر آن اژدها
بیفشرد چون کوه پابر زمین بخایید دندان به دندان کین
چو ننمود رخ شاهد آرزو به هم حمله کردند باز از دو سو
نهادند آوردگاهی چنان که کم دیده باشد زمین و زمان
زبس گرد از آن رزمگه بردمید تن هر دو شد از نظر ناپدید
زره لخت لخت و قبا چاک چاک سر و روی مردان پر از گرد و خاک
چنین آن دو ماهر در آداب ضرب زهم رد نمودند هفتاد حرب
شجاع غضنفر وصی نبی نهنگ یم قدرت حق، علی
چنان دید بر روی دشمن زخشم که شد ساخته کارش از زهر چشم
برافراخت پس دست خیبر گشا پی سر بریدن بیفشرد پا
به نام خدای جهان آفرین بینداخت شمشیر را شاه دین
چو شیر خدا راند بر خصم، تیغ به سر کوفت شیطان دو دست دریغ
پرید از رخ کفر در هند رنگ تپیدند بت خانهها در فرنگ
غضنفر بزد تیغ بر گردنش در آورد از پای، بی سر تنش
دم تیغ بر گردنش چون رسید سر عمرو صد گام از تن پرید
چو غلتید در خاک آن ژنده فیل بزد بوسه بر دست او جبرئیل
خاوراننامه
خاوراننامه از آثار ادبیاست که به نظم فارسی در سال ۸۳۰ هجری قمری سروده شده است. سراینده آن ابن حسام خوسفی از اهالی قهستان خراسان بوده است. این منظومه حماسهای دینی و مصنوع است که در بحر متقارب و به وزن شاهنامه فردوسی سروده شده است. موضوع خاوراننامه جنگهای علی بن ابیطالب در سرزمین خاوران به همراهی مالک اشتر، و نیز با قباد پادشاه خاور و تهماسبشاه است. این منظومه به گفته ابن حسام از یک کتاب عربی به نظم کشیده شده است. این منظومه با حمد خدا و نعت محمد پیامبر اسلام و دیگر امامهای شیعه آغاز میشود. این منظومه را تازیاننامه نیز گفتهاند.
دیو سپید
دیوِ سپید بر پایه داستانهای شاهنامه نام فرمانروای دیوان در کشور مازندران بود. او کیکاووس شاه ایران و سپاهش را در غاری به بند کشید که رستم برای آزادی ایرانیان به نبرد دیو سفید رفت. رستم به کمک اولاد غار دیوسفید را یافت و دیو سپید را در غار خفته دید. برای به جا آوردن آیین جوانمردی او را از خواب بیدار کرد و با وی جنگید. یک دست و یک پای دیو را برید و جگرش را از سینه بیرون کشیده و از کاسهٔ سر او، کلاهخودی برای خویش ساخت کیکاووس و یارانش را نیز آزاد کرد.
رفتن کاووس به جنگ دیو سپید
حادثهٔ رفتن کیکاووس به جنگ دیوان مازندران اینگونه آغاز شده که پس از جلوس، همه را تحت امر و فرمانبردار دید در نتیجه کمی مغرور شده بحثی که شاهان پیش از او جسارت ابراز او را نداشتند ابراز نمود و گفت که وی قصد تسخیر مازندارن را دارد. دیوی از کشور مازندران در این وسوسه و تحریک نقشی ایفا نموده و طراری او مثمر ثمر افتاده بود:
چنان بُد که در گلشن زرنگار همی خورد روزی می خوشگوار
یکی تخت زرّین بلورینش پای نشته بَرو بر جهان کدخدای
ابا پهلوانان ایران به هم همی رای زد شاه بر بیش و کم
چو رامشگری دیوزی پرده دار بیامد که خواهد بر شاه بار
چنین گفت کز شهر مازندارن یکی خوشنوازم ز رامشگران
اگر در خورم بندگی شاه را گشاید بر تخت او راه را
دیو از زیباییهای مازندارن بسیار گفت و توانست اندیشهٔ کیکاووس را نسبت به تصرّف آنجا عوض نماید. کیکاووس در مجمع بزرگان برای مقدمهٔ آغاز بحث جنگ مازندران، اشاره کرد که اگر دلیران و جنگاوران ایرانی کاهلی پیشه گیرند از راحتطلبی و آسایش سیر نخواهند شد. با این سخنان همهٔ بزرگان روی زرد و دژم به کیکاووس ابراز دشتند که کسی از میان ایشان آرزوی جنگ دیوان مازندران را ندارد.
دیو سیاه
دیو سیاه (استویهاد) در اساطیر ایران از او به نام دیو سیاه مرگ، که دیدن سایهٔ او باعث تب و مرض و دیدن هیبت او موجب مرگ میشود، یاد شده.
ذهنیت تاریخی دربارهٔ دیوان
در باور مردم بسیار قدیم ایران دیو موجودی تبهکار و ستمپیشه بود و همچنین در دنیای کهن دیو بر دوگونه بود، دیو سیاه و دیوسفید. در توصیف صفات زشت و زنندهٔ این گونه دیو و اینکه کدامیک از دیگری بدتر است تمام مردم انگشت بر بسیار بسیار بد و خطرناک بودن دیو سیاه گذاشتهاند.
دیوان موجوداتی از جنس انسان
در اینکه دیوان هم موجوداتی بودند از جنس انسانهای روی زمین، شکی نیست ولی چرا و چگونه به اسطورههای ضد اخلاقی مبدّل شدند نیاز به کنکاش دقیق دارد. به استناد بخشهای آغازین شاهنامه دیوان از افراد و اشخاص متشخص و با سواد دنیای کهن هستند. مثلا وقتی که طهمورث دیوبند تعدادی از دیوان را به اسارت درآورد، دیوان در قبال بخشودگی جان خویش، تضمین نمودند که به طهمورث یا اعضای دولت او سواد خواندن و نوشتن بیاموزند. این موضوع نشان میدهد در ابتدا، دیوان از سران و کارگزاران حکومتی بودهاند.
رستم
رستم نام آورترین چهرهٔ اسطورهای در شاهنامه و به تبع آن برترین چهرهٔ اسطورهای ادبیات فارسی است. او فرزند زال و رودابه است و تبار پدری رستم به گرشاسپ - پهلوان اسطورهای و چهرهٔ برتر اوستا - و از طریق گرشاسپ به جمشید میرسد. و تبار مادری او به مهراب کابلی و ضحاک میرسد. رستم، سرانجام به دست نابرادرش شغاد کشته شد.
ریشهٔ نام
رستم در ادبیات ما به صورت های رستهم، روستهم، روستم نیز آمده است، در اصل از دو جزء تشکیل شده است: رس= raodha (بالیدن و نمو یافتن) [رستن و روییدن از همین ریشه است] + تهم= taxma که در فارسی باستان و گاتها و دیگر بخش های اوستا به معنی "دلیر" و "پهلوان" آمده است و تهمتن نیز از همین ریشه است به معنی بزرگ پیکر و قوی اندام و در حقیقت تهمتن معنی کلمه ی رستم است. بنابر آنچه گفته شد رستم یعنی کشیده بالا و بزرگ تن و قوی پیکر. «در ادبیات پهلوی نام رستم به صورت رتستخمک rot-staxmak یا رتستخم rot-staxm و رتستهم آمده است.یوزف مارکوارت تصور کرده است که کلمه ی رتستخمک در اوستا ranta-staxma و یکی از عناوین و صفات گرشاسپ بوده است، و این دو پهلوان نه تنها از جهت اعمال پهلوانی به یکدیگر شبیه اند، بلکه از نظر مذهبی نیز شباهت و قرابت دارند. البته این وجوه شباهت هیچ گاه دلیل وحدت دو پهلوان و همسانی آن دو با یکدیگر نیست.
تئودور نولدکه برعکس مارکوارت معتقد بود که داستان زال زر و رستم به هیچ روی با روایت گرشاسپ ارتباطی ندارد و نسب نامه ی آن دو ساختگی و مجعول است، چرا که اولا در اوستا از ایشان نامی نیامده است و دوم آن که گرشاسپ در اوستا و در بعضی موارد شاهنامه در شمار شاهان است، در صورتی که زال و رستم از پهلوانان شمرده می شوند. مهرداد بهار نوشته است که «بیشتر می توان احتمال داد که رستم پهلوان اساطیر اقوامی بیگانه، احتمالا سکایی بوده که به علت آمیختن ایشان با ایرانیان وارد افسانه های ملی ما گردیده است». البته زبانشناسان نام رستم را کاملا ایرانی می دانند و این نظریه ی سکایی بودن منشا آن را کم می کند.
تولد رستم
گفتهاند رستم جهان پهلوان ایران با انجام عمل سزارین به دنیا آمدهاست. این اتفاق را برای سزار قیصر روم در جهان باستان نیز نقل میکنند. درباره چگونگی به دنیا آوردن رستم در اشعار حکیم ابوالقاسم فردوسی آمده که رودابه همسر زال دچار درد شدید زایمان گردید و نتوانست طفل را به دنیا آورد. به دستور سیمرغ یک روحانی و طبیب را بر بالین رودابه آوردند. در این عهد روحانیون و موبدان علاوه بر انجام وظایف دینی، پزشکی نیز میکردند و بدین جهت وی در درمانها دارو و ادعیه به کار میبرد. طبیب ابتدا رودابه را با خوراندن شراب قوی بیهوش کرد. آنگاه در حالت بیهوشی پهلویش را شکافت و پس از آن رحمش را درید. سپس سر جنین که به طرف راه طبیعی خروج (فرج) بود برگردانیده و آن را از رحم خارج نمود. دوباره محل پارگی رحم و شکم را بخیه زد. بعد از دوختن برای آن که محل بخیه عفونی نشود به آن مرهم ضد عفونی کننده و التیام بخش مالید. مرهم مزبور را نیز از مخلوط مشک ساییده شده و شیر تهیه کرده بودند. بدین ترتیب رستم سالم به دنیا آمد و مادرش رودابه نیز زنده ماند.
... به بالین رودابه شد زال زر پر از آب رخسار و خسته جگر
همان پر سیمرغش آمد به یاد بخندید و سیندخت را مژده داد
یکی مجمر آورد و آتش فروخت وزآن پر سیمرغ لختی بسوخت
هم اندر زمان تیره گون شد هوا پدید آمد آن مرغ فرمانروا
چو ابری که بارانش مرجان بود چه مرجان که آرایش جان بود
ستودش فراوان و بردش نماز بر او کرد زال آفرین دراز
چنین گفت با زال سیمرغ کاین غم چراست به چشم هژبر اندرون نم چراست
... ...
بیاور یکی خنجر آبگون یکی مرد بینا دل پرفسون
نخستین به می ماه را مست کن ز دل بیم و اندیشه را پست کن
تو منگر که بینا دل افسون کند به صندوق تا شیر بیرون کند
بکافد تهی گاه سرو سهی نباشد مراو را ز درد آگهی
وزو بچهٔ شیر بیرون کشد همه پهلوی ماه در خون کشد
وز آن پس بدوزد آن کجا کرد چاک ز دل دور کن ترس و تیمار و باک
گیاهی که گویم ابا شیر و مُشک بکوب و بکن هر سه در سایه خشک
... ...
مرگ رستم
در شاهنامه طول عمر پهلوانانی که از نسل سام یل ( پدر بزرگ رستم ) هستند بسیار طولانی ذکر شده است و به همین طریق طول عمر رستم نیز در حدود ششصد سال بوده که البته به مرگ طبیعی نیز از دنیا نرفته است و با حیله بهمن فرزند اسفندیار و بدست برادر ناتنی اش شغاد به چاه افتاد و کشته شد در این واقعه برادر دیگر رستم بنام زواره و نیز رخش نیز کشته شدند . رستم در طول عمر خود همعصر پادشاهان بسیاری بود که عبارتند از منوچهر - نوذر - کیقباد- زو - کیکاووس - کیخسرو - لهراسب و گشتاسب و سرانجام بهمن .
رستم در شاهنامه
برخی معتقدند رستم زاییده خامهٔ توانای فردوسی آن رستم زابلی راستین نیست، ایرانی است در بردارندهٔ قهرمانیهای نیایش گرشاسپ و تواناییهای شعری فردوسی و نیاز مردم ایران به چنین اسطورهٔ زنده و دیرپایی.
مهمترین حوادث و اقدامات رستم که در شاهنامه به نظم آمده عبارت است از:
کشتن پیل سپید
فتح دژ سپندکوه
آوردن کیقباد از البرز کوه
نجات دادن کیکاووس و سایر پهلوانان در بند دیو سپید درمازندران با گذشتن از هفت خوان
نجات کاووس از بند شاه هاماوران
بیرون راندن افراسیاب از ایران که در غیبت کاوس به ایران تاخته و آن را مسخر ساخته بود
جنگ با سهراب
پرورش سیاوش پسر کاووس
کشتن سودابه همسر کیکاووس به خونخواهی سیاوش
خونخواهی سیاوش و تاختن به توران
حضور در جنگ با خاقان چین و کشتن کاموس کشانی و خاقان چین
نجات بیژن پسر گیو از چاه افراسیاب.
کشتن اسفندیار
پرورش بهمن پسر اسفندیار
در سایر منظومهها:
جنگ با برزو از خواجه عمید عطاری رازی
جنگ با جهانگیر پسر خود از قاسم مادح
رستم در منابع دیگر
منبعی که کمتر مورد پژوهش اساتید تاریخ قرار گرفته است، متونی کشف شده به زبان سغدی است که داستانی از رستم را در بر دارد که نه در شاهنامه و نه در هیچ یک از منابع پهلوی یافت نشده است. محل یافته شدن داستان رستم غارهای هزار بودا نزدیک شهر توئن هوانگ در ایالت کانسوی چین بوده است. از آنجا که آغاز و پایان نسخه ی سغدی افتاده. گمان بر این است که متن موجود سغدی بخشی از داستان مفصل تری بوده که موضوع اصلی آن داستان جنگ رستم با دیوان است.
زابل باستانی
زابل باستانی که در شاهنامه منقول است بر خلاف تصوّر آن زابلی نیست که اکنون در استان سیستان و بلوچستان واقع است. به استناد متون شاهنامه زابلیان، دومین قوم تأثیر گذار بر تاریخ فلات ایران و یک قوّه نظامی متحد با ایرانیان وارد معادلات سیاسی آن دوران شدند. اینک برای «تاریخایران» مهم است که موقعیت و اصالت زابلیان تعیین حدود قلمرو آن مشخص گردد.
زابل شاهنامه
قبایل زابلی که از «نیرمیان» محسوب میگردند پیشوایانشان به ترتیب نریمان، سام، زال و رستم هستند، چون در مقطع خاصی پس از آغاز هزارهٔ یکم پیش از میلاد در خاورمیانه پدیدار شدند احتمال اینکه آریایی باشند بسیار است. برای شناخت قوم مزبور تحلیل واژهٔ «زابل» نکتهٔ کلیدی بوده و از این طریق پی به ماهیت قبایل زابلی میشود پی برد. این اصطلاح را با حرکات فتحه، ضمه و کسره میتوان به صورتهای «زابُل»، «زابَل» و «زابـِل» تحریر و تلفّظ نمود. بدیهیست که اصل عبارت «زابـِل» بوده و این اصطلاح از دو کلمهٔ «زاب» و «ائل» که اصطلاح اخیر در اصل همان ایل است تشکیل شده. در حقیقت منظور از زابل در شاهنامه «ایل زاب» است، یعنی قومی سفیدپوست که زاب نامیده میشدند.
نریمان در زمان منوچهر بود ولی زابلیان هنوز به آن صورت که باید مطرح باشند مطرح نبودند، جنگی که منوچهر به کین خواهی ایرج علیه سلم و تور انجام داد ظاهراً سام جانشین نریمان و پیشوای قبایل زابلی توانست خودی نشان دهد. این جنگ در شاهنامه اینگونه گزارش شده:
به پیش اندرون کاویانی درفش به چنگ اندرون تیغهای بنفش
منوچهر با قارن پیلتن برون آمد از بیشهٔ ناروَن
بیامد به پیش سپه برگذشت بیاراست لشکر بر آن پهندشت
چپ لشکرش را به گرشاسپ داد ابَر میمنه سامیل با قباد
رده بر کشیده ز هر سو سپاه منوچهر با سرو در قلب گاه
چون در این دوران نریمان زنده نبود سام رهبری قبایل زابل را بر عهده داشت. گاهی گرشاسپ را هم از زابلیان عنوان میکنند که شاید شاخهای دیگر از آن قوم باشد یا گروهی جدا ولی ساکن با زابلیان در یک سرزمین مشترک. پیشوایانی که ذکر شدهاند برخی قابل شناسایی هستند، قارن شاه ری نزدیک تهران کنونی بود و سام نیز رهبر زابل و بسیار مورد اعتماد منوچهر است و وی بیش از قارن و گرشاسپ به سام تکیه دارد. تعیین هویت و محل حکمرانی منوچهر از اولویتها است که میتواند این برهه از گزارش شاهنامه را با تاریخ منطبق نماید.
زاب
زاب یکی از رودهای پر آب و تأمین کنندهٔ بخشی از آب رودخانهٔ دجله است سرشاخههای این رود بزرگ در مشرق آسیای صغیر در مناطق کوهستانی آرارات و جنوب دریاچه وان قرار دارد. اصطلاح «زاب» در شاهنامه بشکل «زابل» ذکر شده ولی منابع دیگر هم از این نواحی خوش آب و هوا یاد میکنند، اینجا مأمن قبایل صحراگرد و چادر نشین نیز بوده و کشور باستانی اورارتو در این محل قرار داشت. از آغاز هزارهٔ یکم پیش از میلاد این نقطه مسکن قبایل کیمری، اسکیتها، فراکیان، ترریان و بسیاری دیگر بود.
برخی از کشورهای باستانی این منطقه با اقوام و قبایل ساکن در فلاتایران مانند منائیان، مادها و عیلامیان روابط دوستانه و خصمانه داشتهاند اما همهٔ این کشورها دشمن مقتدری همچون آشور داشتند که قریب ۵۰۰ سال اقوام تابعه را در اسارت محض نگهداشته بود و پیشوایان کشورهای نیمه مستقل هدفی جز نابودی آشوریان نداشتند که این آرزو سرانجام بدست دیاکو رهبر و پیشوای قبایل مادی و با مساعدت روسای یکم کلید خورد و پس از یک قرن به ثمر نشست.
نیرمیان
قوم زابلی گاهی متحد و گاهی مخالف ایرنیان در صحنههای جنگ حاضر میشدند، در زمان منوچهر اتحاد میان دو کشور عمیق بود ولی پس از مرگ وی رهبران زابلی اعمال نفوذ در دستگاه سلطنت ایران نموده و گاهی مواقع جلوس شاه ایران، با رأی و نظر ایشان انجام میشد. معهذا به سبب وفاداری ایشان به شهریاران ایرانی شاهنامه لقب «خسرو پرست» بر ایشان مینهد.
زابل در منابع
نام زابل صراحتاً بدین شکل در متون میخی یا یونانی ذکر نشده ولی کلمات مشابهای وجود دارد که به لحاظ جغرافیایی احتمال داده میشود با زابل شاهنامه قابل قیاس باشند. برای بار اوّل، یکی از پادشاهان سُلالهٔ سوم اور بنام شوسوئن مورخ به سالهای ۲۰۴۶ تا ۲۰۳۸ پ. م. در لوح خویش میگوید: شوسوئن پادشاه کشور اور، کشور «زابشالی» را غارت و تارومار کرد. کشور زابشالی زیستگاه قبایل حوری و لولویی در کوهپایههای زاگروس بوده و اندکی نزدیکتر به خاک آشور که طبق لوحگلی مطیع «سلالهٔ سوم اور» شده بودند.
برای بار دوم در نقش بر جستهٔ صخرهٔ شیخ خان واقع در سرپل ذهاب در قسمت علیای رود دیاله تصویر پادشاهی را نشان میدهد که همراه وی، دو مرد اسیر منقوش است. در این کتیبه سخن از لشکرکشی به کشور زابان به میان آمده که احتمال از زابان، «زاب» یا «زابل» باشد بسیار است چون به لحاظ جغرافیایی جزو اراضی مزبور است. شاید این دومین اثر مکتوب قدیمی دربارهٔ قوم «زابلی» باشد اثر یاد شده به آغاز هزارهٔ دوّم پ. م. مورخ است.
بار دیگر برای سومین بار با عنوان قبیلهٔ زالیتپیان در منابع آشوری بر میخوریم، این قبیله متأخرترین نام در قرن ششم پ. م. است که باعنوان زال یا «زالی» قابل قیاس است. نامهای مورخ به زمان اسرحدون که نابوریمانی رئیس ایالت پارسوآ به پادشاه آشور نوشته چنین گزارش میدهد که افراد قبیلهٔ زالیتپیان را لشکریان ماننا هنگامیکه افراد زالی تعدادی اسب به رسم خراج به «نیککور» پایخت پارسوآ میاوردند دستگیر کردهاند.
آیین و عقاید زابلیان
عقاید زابلیان در شاهنامه دو جنبه دارد، نخست قبل از ظهور سیمرغ و دیگر بعد از آن. شاید پدیده سیمرغ فقط در ادوار بعد زائیدهٔ اذهان ملل دربارهٔ زابلیان بوده و ممکن است زابلیان موضوغ سیمرغ را اصلا در عقایدشان راه نداده باشند. پس باید مسئله سیمرغ را یک مسئلهٔ جدا از فرهنگ و عقاید زابلیان بحساب آوریم که در ادوار بعدی شکل گرفته است.
به سکو گذاشتن مردگان که محققان و مورخان معاصر آن را به ایرانیانکهن و کیش زرتشت نسبت میدهند در حقیقت آیین قبایل مهاجر بوده که شامل قبایل زابلی هم نیز میشود. از وقایع تولّد زال که بخاطر نامتجانس بودنش با سایر کودکان زابلی، که او را به سکو نهادند تا طعمه پرندگان گردد میتوان به آداب و رسوم موهوم زابلیان پی برد. بدون شک این فرهنگ از دوران ما قبل در میان زابلیان رواج داشته و این برای نخستینبار نبوده است.
به وجود پرندهای خیالی موسوم به سیمرغ که وجود خارجی نداشته نیز نباید استناد کرد. اگر اقوام و قبایل صحراگردی که وارد فلات ایران شدند هنوز آن رشد و تکامل را نیافته باشند که با درگذشتگان خویش چگونه رفتار کنند، و راه چاره را در برجا گذاشتن جسد نیاکان بر زمین یا صخره یافته باشند تا طعمهٔ کرکسها و لاشخورها شوند، ماهیت آیین و ادیان طبیعی این گروه از تمدن بشری آشکارتر میگردد.
جایگاه سیمرغ
شاهنامه سکوی قرار دادن نوزاد را مکانی در کوه البرز نام میبرد و میگوید زال را در آن جا قرار دادند تا خوراک پرندگان شود. ولی محلی که در دنیای قدیم شرایط فوق را واجد بوده و همچنین محل تلاقی ادیان بشمار میرفت کوه بیستون و پیرامون آن است. در این ناحیه آثار باستانی و اماکن مقدس و کهن بیشمار است مانند طاق بستان در کرمانشاه، معبد آناهیتا در کنگاور، گوردخمههای صحنه، مجسمه هرکول و محوطهٔ باستانی بیستون با سنگ نبشته بیستون در دامنهٔ آن کوه.
کتسیاس مطلبی راجع به کوه بیستون نقل مینماید که قابل تأمل است او میگوید «صخرهٔ بغستان» مکان خدایان، یا وقف خدایان شده بود. این گزارش این ذهنیت را بوجود میآورد که ناحیهٔ مزبور از دوران بسیار کهن شاید از اواسط هزارهٔ سوم پیش از میلاد در میان همهٔ ملل دور و نزدیک مقدس و اینجا محل تلاقی و چهار راه ادیان و فرهنگها بوده و هر قوم معتبری از آیین خویش اثری در اینجا بجا گذاشته است.
ساسانیان طاقبستان را نشانه گذاشتهاند، یونانیان تندیس هرکول را بیادگار گذاشتهاند و هخامنشیان کتیبهٔ بیستون و قوم دیگری معبد آناهیتا و شاید قوم ماد یا عیلام گوردخمهها را از خود بجا گذاشته باشند. کهنتر از همهٔ اینها نقش بر جستهٔ آنوبانینی در سرپل ذهاب یادگار اقوام لولو، حوری یا کوتیان میباشد.
مجموعهٔ یاد شده فقط بخشی از آثار و ابنیهٔ کهن در استان کرمانشاه است و چنین مینماید که در دنیای قدیم اینجا از قداست ویژهای برخودار بوده و چهار قوم عمدهٔ عیلام، ماد، ماننا و پارسوآ در اینجا مرز مشترکی با یکدیگر داشتهاند. در میان مرز جغرافیایی بین استان همدان، استان کردستان و ، استان کرمانشاه منطقهای بنام چار دولی وجود دارد که محتملا این واژه یادگار آن زمانها میباشد، یک وجه و مفهوم این واژه «چهار دولت» است که شاید منظور از آن همان چهار کشور عیلام، ماد، ماننا و پارسوآ باشد. قبایل بیشماری نیز مانند لکی، کولیایی، بختیاری، لری، کُردی، آذری و غیره در این محوطه ساکنند. اینجا به نظر میرسد همان مکان معروف سیمرغ باشد.
مردم زاموآ
قوم مهجور زاموآ احتمالا کمی پیش از آغاز هزارهٔ یکم پ. م. در صحنه پدیدار شدند و در سال - ۸۰۰ پ. م. - سرزمین ایشان توسط پادشاه مقتدر آشور یعنی تیگلت پیلسر سوم به دو کشور ماننا و پارسوآ تجریه گشت. به نظر میرسد زاموا، موطن بعضی اولیاء الاهی مانند نوح بوده زیرا مردم آن سامان عقیده داشتند که کشتی نوح در کنار یکی از کوههای این سرزمین پهلو گرفت و به ظن غالب باید آن کوه، کوه مشهور پادیر یا پادان باشد که در هزارهٔ سوم پ. م. از آن یاد شده است.
زاموائیان احتمالا از دو یا سه تیره و نژاد متشکل بودند و ترکیب قومی عمده همان ماننا و پارسوآ بوده که اکنون باید اقوام آذربایجان و کردستان اخلاف آنها باشند، در نواحی سردشت، پیرانشهر، مهاباد و ... دو عنصر قومی آذری و کُردی - ماننا، پارسوآ - با یکدیگر مسالمتآمیز زندگی کردهاند اما از کهنترین ایّام با یکدیگر تفاوت آیینی و عقیدتی داشتند. اینک شیعه و سنّی در اینجا ساکنند ولی در روزگار مورد نظر بحث عقیدهٔ زرتشتی و میترائیسم مطرح بوده که عقیدهٔ اخیر با فرهنگ و آیین سیمرغ ملازمه داشته است.
پارسوآ
اصطلاح پارس، در کل باید به قومی اطلاق شود که بزبان هندواروپایی سخن میگفتند، و در رابطه با پارسیان و پارسوائیان ممکن است زبان و آیین آنها مشترک و از یک منبع نشعت گرفته باشد. در بحث اشتراکات، باید به اصل اصطلاح پارسوآ و تعلق لسانی آن دقت شود. اسامی و عناوین مندرج در متون میخی آشور مانند زاموآ، پارسوآ، مینوآ، آراشتوآ و بسیاری دیگر که مختوم به «ئوآ» هستند باید آنها را با همان لفظ «آبادی» در زبان فارسی دری منطبق نمود. این توصیف بدین معنی است که پس از حذف «ئوآ» از کلمهٔ پارسوآ فقط «پارس» باقی و همین شیوه در بارهٔ زاموآ نیز عملی گشته با حذف پسوند زاموآ فقط «زام» یا «زم» باقی خواهد ماند.
علائم فوق مبیّن آن است که دو اصطلاح پارس و زم در سایر متون کتبی و نقلی رایج و حتا مورد اخیر ممکن است با زم زم منقول در کتب مذهبی تطابق داشته باشد. اکنون این سئوال پیش خواهد آمد که آیا «زام» با «زاب» مترداف است یا خیر؟. در اصطلاح عامیانه هیچ فرقی میان این دو نیست چون در گویشهای ایرانی «م» براحتی عنصر جایگزین است، مانند تهران مهران یا حسن مسن. ولی در مباحث علمی و تئوریک باید گفته شود به ظن غالب در دنیای قدیم «زام» و «زاب» از یک ریشه و به یک معنی و مفهوم بودهاند.
سرزمین کهن جبال غربی زاگروس و بالاخص پارسوآ واجد آیین و باورهای مختلف بوده و ساکنان آن خیالات و تصوّرات خویش را بر روی اشیاء خانگی و زینتی حکاکی مینمودند. جام طلای حسنلو مکشوف از تپه زیویه از جملهٔ آنهاست، برخی محققان آثار یافت شده در تپه حسنلو را به ماننائیان منتسب میکنند ولی بیشتر احتمال دارد آثار و اشیاء مزبور متعلق به قوم پارسوآ، و این نقطه پایتخت ایشان شاید همان نیککور منقول در آثار میخی آشور باشد.
نوجوانی زال
سرگذشت زال شاه آیندهٔ زابلستان، پس از ربوده شدن بواسطهٔ سیمرغ بدین گونه شد که وی به هر تقدیر به حیات ادامه داده و پا به دوران نوجوانی نهاد. بقول شاهنامه مویهای سپید یا زرّینش به میانه و برش میرسید. اما در این ایام که سام از زنده بودن پسرش غافل بود از راز فرزند با خبر شده و دو بار در خواب دچار کابوس گشت و از موبدان و ردان چاره خواست.
تصمیم بزرگان بر این شد که به کوهستان بروند، شاهنامه در اینجا سیمرغ را به دایه تشبیه و محل زندگی او را کوهسار مینامد. اینجا مزر مشترک یا ناحیهای بوده در یک کشور همسایهٔ زابل، که قلّهٔ مرتفع آن سر به ثریّا کشیده و اقلیم نیمه جنگلی داشت. فردوسی در ابیات مربوط به این بخش به کلمهای تاریخی اشاره میکند که ممکن است کلید معمای جغرافیای «زابلباستانی» باشد. البته این در حد یک فرض است چون کلمهٔ اظهار شده در مصرع زیر، شاره به درخت یا جنگل شیز (آبنوس) است نه یک مکان تاریخی:
بیامد دمان سوی آن کوهسار که افگندگان را کند خواستار
سر اندر ثریّا یکی کوه دید که گفتی ستاره بخواهد کشید
نشیمی ازو بر کشیده بلند که ناید زکیوان برو بر گزند
فرو برده از شیز و صندل عمود یک اندر دگر ساخته چوب عود
بدان سنگ خارا نگه کرد سام بدان هیبت مرغ و هول کنام
یکی کاخ بُد تارک اندر سماک نه از دسترنج و نه از آب و خاک
فرهنگ لغات «شیز» را فقط به دو معنی «آبنوس» و «کمان» ترجمه و تفسیر میکند ولی شیز یک اصطلاح تاریخی و جغرافیایی نیز هست که در دنیای قدیم بسیار معتبر بوده و در این ناحیه قلعه و آتشکدهٔ آذرگشنسب قرار داشته که دیوارها و حصارهای آن سر به آسمان میسائید. قلعهٔ آذرگشنسب در سرزمین باستانی ماننا واقع بوده و با کشور «زابل باستانی» مرز مشترک داشته ولی به لحاظ عقیده، فرهنگ و زبان این دو قوم از یکدیگر متفاوت بودند.
دیرینگی آذرگشنسب
از آتشکدههای ایران، سه آتشکده محل ستایش مخصوص بود، که در آنها سه آتشبزرگ قرار داشت. آتشکده فرنبغ، آتشکده آذربرزین مهر و آتشکدهٔ آذرگشنسب. به موجب یک داستان کهن در کتاب بندهشن، در زمان پادشاهی تهمورث، جماعتی سوار بر گاو اسطورهای موسوم به «سَرسَئوگ» شده از کشور «خوَنیرَس» به شش کشور دیگر سفر کردند و از نوع بشر جز به این وسیله کسی نمیتوانست به آن شش اقلیم برود.
شبی در میان اقیانوس چنین اتفاق افتاد که باد سه آتشی را که بر پشت گاو روشن بود به آب افکند، اما «آتشها مانند سه موجود زنده در مکان سابق خود بر پشت گاو - مجددا - روییدند و هوا را روشن کردند». جمشید، که جانشین تهمورث شد بر فراز کوه «خوَرّمَند» آتشکدهای بنا کرد و آتش مغان را در آن جای داد.
به استناد متن بندهش از آغازین دوران تمدن در ایران سه آتشگاه در سه نقطهٔ ایران همیشه فروزان و در میان سه این آتشکده قطعا آتشکده آذرگشنسب از دوتای دیگر قدیمتر بوده است. چون در این نقطه علاوه بر آتشگاه، ارگ حکومتی و سُکنای دستهجمعی وجود داشته و از کهنترین دوران شاید از آغاز هزارهٔ سوم پیش از میلاد دراینجا شهردژ، و محل ترویج فرهنگ و تمدن بوده است. بنابر روایت روحانیان زرتشتی سه آتشکدهٔ مشهور به سه طبقهٔ از طبقات اجتماعی ایران متعلق بوده و موافق قصص باستانی سه فرزند زرتشت هر یک مؤسس یکی از طبقات مذکور بودهاند.
آذرگشنسب یا آتش طبفهٔ سلطنتی، در شیز واقع در آذربایجان غربی بود. جکسن میگوید این آتشکده در جایی بر پا بود، که اکنون به خرابههای تخت سلیمان معروف هست و فاصلهٔ آن از شهراورمیه و شهر همدان به یک اندازه است. برج و بارو و حصار تختسلیمان نشانهٔ آن است که این محل پایتخت یکی از اقوام ایرانی بوده و احتملا دوران کودکی و نوجوانی زال در این محل سپری گشته است. شاید پایتخت منوچهر در اینجا واقع بوده و کشور او همان ماننای باستانی باشد. علاوه بر شهردژ تخت سلیمان فعلا شهردژهای هگمتانه و ری نیز شناخته شده هستند.
قلمرو زال
از میان پیشوایان کشور زابل این فقط زال است که در شاهنامه قانونی مطرح شده و مورد تأیید سلاطین دوران چون منوچهر است. زال که ملقب «دستان» گشت از سن نوجوانی به حمکرانی زابلستان برگزیده شد. مراسم تحلیف در حضور منوچهر بعد از شرح وقایعی که توسط سام در چگونگی طرد زال در هنگام طفولیت و سپس نجات و حمایت سیمرغ از او گشته بود، آغاز شد. منوچهر از موبدان و منجمان خواست طالع سعد و نحس نوجوان را در کواکب دریابند و آنان نیز وی را از پهلوانان و نامآوران و عنصری مفید برای کشور یافتند.
اگر پایتخت منوچهر قلعهٔ تختسلیمان و ایران همان ماننای باستانی باشد، پس زابل را در جوار همین ناحیه باید جست. پایتخت «زابل باستانی» نباید دور از شهر کهن تخت سلیمان باشد. شهردژهای ری، هگمتانه و شوش تختگاه عیلام باستانی نمیتوانند باشند چون در ایالات مزبور اقوام و قبایل شناخته شدهٔ ایرانی ساکن بودند. فقط ممکن است منظور از زابل به معنای واقعی کلمه اراضی استان کرمانشاه و استان کردستان بوده باشد. اما چگونه باید زابل را با یکی از این دو استان منطبق نمود!
اسلوب تطبیق اسامی و اصطلاحات برجای مانده ممکن است آخرین راهکار محسوب شود. در شاهنامه بارها در مورد زال لقب دستان بکار رفته و صرف نظر از عقیدهٔ فردوسی که «دستان» را «داستان» توصیف مینماید این اصطلاح کلیدی را در نام کردستان هم در مییابیم. تجزیه و تحلیل واژهٔ کردستان احتمالا کلید حل معمای زابل و زال است، ابیات زیر در رابطه با «دستان» در شاهنامه است:
بیامد پر اندیشه دستان سام که تا چون زید تا بود نیکنام
فرستاده نزدیک دستان رسید به کردار آتش دلش بر دمید
سپهدار دستان و یکسر سپاه ترا خواستند ای سزاوار گاه
ابیات فوق در صفحات مختلف شاهنامه آمده ولی بیت نخست در آغاز نوجوانی و پس از تفویض حکومت زابل به وی که به همراه پدرش سام از قلعهٔ آذرگشنسب بسوی زابل بر میگشتند، قید شده. زال نوجوان در تشویش آن بود که پس ار اینکه پدرش عازم فتح مازندران شد و او حاکم بلامنازع زابلستان گشت چه شیوهای در حکومتداری پیشه کند تا باعث رسوایی و بدنامیاش نشود.
در اینکه زال همان دستان باشد هیچ تردیدی نیست اینک باید واژهٔ کردستان را با زبان دیگری تعبیر نمود تا پیوندی با «دستانزال» داشته باشد تا حتیالمقدور محل حکمرانی زال و مرکز سیاسی زابل تعیین شود. قاعدهای که در اصطلاح کردستان باید مورد توجه قرار گیرد این است که این واژٰه از دو کلمهٔ «کر» و «دستان» تشکیل یافته و بخش دوم آن مترادف دستان در شاهنامه است.
بخش مهم و اساسی اصطلاح کردستان در کلمهٔ اول است و این کلمه با تثلیث به عبارتهای «کَر»، «کُر» و «کِر» توجیه پذیر است. کَر، نیاز به تشریح ندارد همان ناشنوا در فارسی است. کُر، کنایه از قوم کرد و به زبان آذری نابینا از آن استنباط میگردد. اما اصطلاح کِر، مهم بوده و این واژه بیشبهه با نام زال و قومش پیوند تاریخـی داشتــه است.
«کِر» در زبان آذربایجانی به معنی خط، نشان، حد و مرز است و باید اذعان نمود این واژه با تلفیق «دستان» اصطلاح تاریخی «کِردستان» که اکنـون به کـردستــان تـعـبیـر میشود، بوده. به عبارتی قلمرو دستان است که شاهنامه آن را زابلستان مینامد بوده است.
طبق اسناد میخی آشور باید دو کشور ماننا و پارسوآ که در آغاز هزارهٔ یکم پیش از میلاد از یک کشور زاموآ تجزیه شدند در شاهنامه به اسم ایران و «زابل» شناخته گردند. در این میان اقوام مهم ایرانی و غیر ایرانی مانند اورارتو، ماد و عیلام مطرح هستند که باید نقششان در این بلوک تعیین گردد. فعلا باید اقرار نمود منظــور از زابلـــستان در شاهنامه همان اقوام کرد هستند که از دوران کهن همسایهٔ ایران و در سراسر اراضی شمال عراق، شمال سوریه، جنوب ترکیه و بخشی از ایران متمکن بودهاند. از قـــوم کُرد در هزارهٔ سوم پ. م. بنام لولو یا حوری یاد شده است.
keywords : اینترنت,بارگیری,بارگذاری,فناوری,شبکه رایانه ای,مودو